دعا میکنم خدا بیاید… – سکونت گاه انسانی
کودکان کار افغانستانی از وضع دستفروشی در خیابانهای شهر میگویند
غیر از آن هلیکوپتری که به من نشان دادی، چه چیز دیگری دوست داری؟
١٠٠ تا.
از چه کسی بدت میآید؟ کسی هست که بیشتر تو را اذیت کند و از دستش عصبانی باشی و نخواهی او را ببینی؟
نه… (فال را دستم میدهد، میدود و میرود).
برای حل مشکلات زندگی و برای اینکه گرسنه نباشیم.
چه اتفاقی افتاد که روی ویلچر نشستی؟
نه.
پس چرا ایستادهای جلوی این مغازه؟
چرا درس نخواندی؟
چرا تصمیم گرفتی فروشندگی کنی؟
در زندگیات بیشترین کسی را که دوست داری، کیست؟ چرا؟
نقاشی هم میکنی؟
خیر، خوشبختانه از این اتفاقها پیش نیامده است.
نه؛ خیلی هم خوشحال هستم که کنار پدرم برای خانواده کار میکنم.
یک سال است.
حمیرا جلالی هستم، ١٧سال دارم.
فرض کن سه تا آرزو داری که میتوانی آنها را بگویی. آن آروزها چیست؟
برادرت مدرسه رفته؟
کسی دیگر هم هست که با تو بیاید اینجا فال بفروشد؟
میدان هفتتیر.
چه ساعتی از خانه میزنی بیرون؟
بله؛ عکس اعضای خانوادهام را میکشم.
ماشین.
از کسی متنفر نیستم. کسی تا حالا در زندگی مرا اذیت نکرده.
با غریبهها حرف نزن!

چرا؟ اگر نروی که باسواد نمیشوی.
از کجا میدانی؟
اکثریت این گروه را مردان تشکیل میدهند و کمتر خانوادهای در این میان وجود دارد و دسته دوم افرادی هستند که با پاسپورت وارد میشوند و پس از یکسال که اقامتشان تمام میشود، به افغانستان برنمیگردند و حضورشان از آن زمان غیرمجاز شمرده میشود. در این میان کودکانی افغانستانی هستند که باید استرس زیادی را ناخواسته تحمل کنند. آنها نه به مدرسه میروند و نه در محل مناسبی زندگی میکنند. بسیاری از این کودکان حتی مجبور هستند ناخواسته کار کنند. گروههای مختلف کودکان کار افغانستانی هریک مشکلات خاص خود را دارند اما آنان که مجوز قانونی برای اقامت در ایران را ندارند، در واقع از بسیاری از حقوق اساسی خود مانند آموزش، امنیت، بهداشت، تأمیناجتماعی، بیمه، خدمات پزشکی و… محروماند.

١٠ تا ١٥هزار تومان روزانه فروش دارم.
بله؛ با پدرم کار میکنم و همیشه بعد از کار با اتوبوس به خانه برمیگردیم.
با پولش چه کار میکنی؟
یعنی پایش شکسته؟!
میبینم موبایل هم داری…
بله.
چه چیزی بگویی؟
کارتون هم نگاه میکنم. فرقی ندارد، هرچی باشد نگاه میکنم. دوست دارم.
مدرسه نرفتم و سواد ندارم ولی پولشمردن را خوب بلد هستم.
چرا دوست ندارد؟ من که کاری نکردهام!
درآمد کارت را باید به کسی بدهی؟ میتوانی بخشی از آن را برای خودت برداری؟
بله.
چه زمانهایی بیشتر میفروشی، چه زمانهایی کمتر؟ مشتریهایت چه زمانی بیشتر میشوند؟
بیشتر چه چیزهایی میکشی؟
درس خواندهای؟
چرا؟
چرا؟
خب چرا نمیروید پیش پدرتان؟
سواد ندارم. شعر بلد نیستم.
یعنی دکتر نبود. با برادرم یکجایی رفت که شب وقتی آمد، دور پایش را با پارچه بسته بودند. درد میکرد.
الان هم میرود؟
مادرم میگوید ما اگر برویم حواسش پرت میشود و نمیتواند درست کار کند.
٩ صبح.
چرا؟
پدرم اینجا نیست؛ افغانستان است.
پول میفرستد برای مادرم.
اهل افغانستان هستم ولی تهران به دنیا آمدم.
واقعی که نه ولی مثلا خواب ببینم، بعد من به او بگویم.
چرا خوب نشد؟
میتوانی به او بگویی بیاید اینجا؟
دوهزار تومان.
آخر.
در خانه تلویزیون داری؟
بچه چندم هستی؟
چرا؟
١٠ صبح.
همه این تفریحها را دوست دارم.
نه؛ خودم دوست داشتم کار کنم.
جنس دیگری را هم برای فروش انتخاب کردهای؟
شغل پدر و مادرت چیست؟
٥ سال بزرگتر. خودش میگوید ٦سال ولی مادرم میگوید ٥سال!
نه.
بله.
درس خواندهای؟
خودت میتوانی فالهایی را که میفروشی، بخوانی؟
دوست داری در آینده چکاره بشوی؟
مهمترین مشکلات کودکان کار افغانستانی را میتوان به شرح زیر طبقهبندی کرد:
مگر قبل از آن کجا بودید؟
بچه پنجم.
١٢ سال.
اسلامشهر.
قیمتش را میدانی؟
خودت برایم باز میکنی؟
چه چیزی نوشته؟ هر کلمهای را که در آن بلدی بخوان.
درآمدم خرج اجارهخانه و دارو و پول آب و برق و گاز و تلفن میشود. چیزی برای خودم نمیماند.
نیاز به پول داشتیم. پدرم نابیناست و توان کارکردن ندارد.
برادرم میخرد میآورد. من نمیدانم. یعنی یکبار با او رفتهام ولی بلد نشدهام.
تهران به دنیا آمدم ولی پدرم و دو خواهرم افغانستان دنیا آمدند.
بله.
برخورد مردم چطور است؟ بهخصوص وقتی میبینند یک دختری در سن تو روی ویلچر دستفروشی میکند؟
گران است.
١٥٠هزار تومان.
بین تفریحها کدام یکی را بیشتر دوست داری؟ بازی کنی، تلویزیون تماشا کنی یا چه سرگرمیای؟
تو هم دعا کردی؟
دیگر چه دعایی کردی؟
عصمتالله اکچزی.
١٠سال.
نه.
فوتبال را خیلی دوست دارم.
اسمت چیست؟
حدود ٢٠ سال.
چند سالت است؟
خیر، فقط جوراب میفروشم.
نه اینکه به خاطر شما. میگوید زیاد با غریبهها حرف نزنیم.
چون پول نداشتیم.
شکسته بود ولی الان بسته.
برادرت چندسالش است؟
٦ یا ٧.
بیشتر عکس گل میکشم.
انجام کارهای روزانه برایت سخت است؟ کسی برای انجام کارها کمکت میکند؟
بله، خیلیوقتها برای انجام کارهای شخصی از مادرم کمک میگیرم.
چند سالت است؟
تابهحال شده از اینکه دستفروشی کنی، احساس خجالت داشته باشی؟ چه حسی داری؟
چرا دوبار پرسیدید؟
دوست داری یک روز دکتر بشوی، پای مادرت را خوب کنی؟
پدر و مادرم را خیلی دوست دارم، چون خیلی زحمت میکشند.
نقاشی هم میکنی؟
زانویش درد میکند، میخوابد.
اهل کجایی؟
خب تو مگر فال نمیفروشی؟ پول که درمیآوری، میتوانی بخری. اصلا این بسته فال را از کجا خریدهای؟
بچه دوم هستم.
چه زمانی به خانه برمیگردی؟
دوست دارم در آینده معلم خوب و مهربانی بشوم.
چه ساعتی از خانه میزنی بیرون؟ و چه زمانی به خانه برمیگردی؟
کارتون نگاه میکنی؟ چه سریال یا کارتونی را دوست داری؟
بله، تلویزیون داریم.
محرومبودن از حق آموزش و رفتن به مدرسه؛ اگر کار طولانی و خستهکننده، وقت و توانی برای درسخواندن باقی بگذارد، این کودکان نمیتوانند از مدرسه استفاده کنند. کودکانی که کارت اقامت قانونی دارند، باید شهریه بپردازند که پرداخت آن برایشان دشوار است. بهعلاوه هزینه تهیه کتاب و لوازمالتحریر که اندک هم نیست و باید به آن اضافه شود. این کودکان نمیتوانند از حمایتهای آموزشی- اجتماعی سازمانهای غیردولتی که شامل سوادآموزی هم میشود، استفاده کنند، زیرا این سازمانها به موجب قانون از ارایه خدمات به این کودکان منع شدهاند.
برادرت این بستههای فال را چند تومان میخرد؟
کسی تو را مجبور کرده کار کنی؟
چرا درس نخواندی؟
شعر هم بلدی؟ اگر بلدی یکی برایمان بخوان.
سواد داری؟ بلدی بنویسی یا بخوانی؟
مادرم خانهدار است. پدرم نابینا و بیکار است.
نه؛ واقعی. مادرم را سوار کنیم برود بیرون.
قبلا سه کلاس رفته.
اولین بار کسی به تو گفت باید فروشندگی کنی یا خودت تصمیم گرفتی؟
روزی چقدر درآمد داری؟
کار میکرد، الان نمیکند.
بله. آقای صاحب مغازه آن را آورده بود بیرون، پرواز کرد. کنترل دستش بود و رفت بالا تا گیر کرد به سیمهای برق! بعد با چوب آن را آورد پایین دوباره برد توی مغازه.
خواهرم گفت بالاتر بیاییم.
هر چقدر بدهند میفروشیم؛ ٥٠٠ تومن، ١٠٠٠ تومان….
حالم خوب شود، خانوادهام خوشبخت شوند، همه مریضهای دنیا شفا پیدا کنند.
نه؛ مادرم میگوید دعا کنیم خوب میشود.
با پدرت برمیگردی خانه؟
چرا جوراب؟
نمیدانم… (دیگر جواب نمیدهد).
باسواد بشوم، پول زیاد داشته باشم، بتوانیم خانه برای خودمان داشته باشیم و… همینها!
دکتر نرفتید؟
تو چندمین بچه هستی؟
خواهرت چند سالش است؟
چه زمانهایی بیشتر میفروشی، چه زمانهایی کمتر؟ مشتریها چه زمانی بیشتر میشوند؟
همیشه میخوابد؟!
فال.
اهل کجایی؟
چه چیزی میفروشی؟
چه آرزوهایی داری؟
خانواده داری؟
٥ بعدازظهر برمیگردم.
بله.
خودت چند سالت است؟
میدهیم به مادرم.
کجا بیاید؟
نه ولی برادرم چند تا را یادم داده.
پرسیدم. یکبار من پرسیدم، یکبار خواهرم.
دیگر نمیرود.
آنجا چه کار میکند؟
هر کدام را چند میفروشی؟
شاید ارزان به خواهرم بگوید!
بعضی کلمهها را بلدم.
کودکان کار افغانستانی از وضع دستفروشی در خیابانهای شهر میگویند
روزی چقدر درآمد داری؟
٦ تا. ٢ خواهر، ٤ برادر.
با درآمد کارت چه کار میکنی؟ باید آن را به کسی بدهی؟ میتوانی بخشی از آن را برای خودت برداری؟
٨ تا بچه هستیم؛ ٤ خواهر و ٤ برادر.
پدرت هم کار میکند؟
جنسهای دیگری هم میفروشم؛ آدامس، بیسکویت ویفر، دستمال کاغذی و شلوار گرمکنی؛ پیشانیبند هم میفروشم.
یک فال به من میفروشی؟
کار نمیکند؟
چقدر باید بدهم؟
دوست ندارد با شما صحبت کند!
١٤ سال.
خانواده داری؟
چند تا در هر کدامشان هست؟
٧ تا هستیم . ٤ خواهر و ٣ برادر.
چه حسی داری از اینکه کار میکنی؟ ناراحت نیستی؟
جمعهها بیشتر فروش دارم. معمولا صبحها بیشتر از بعدازظهر است. دم عید مشتریها بیشتر میشوند؛ البته من ایام نوروز خصوصا سیزدهبدر تخمه و بلال اطراف دریاچه تفریحی ساوه میفروشم.
٩ صبح از خانه بیرون میآیم و ساعت ١٢ برمیگردم؛ بعدازظهرها هم ساعت ٧ به خانه برمیگردم.
روزی چقدر درآمد داری؟
نه؛ نمیتوانم برای خودم بردارم. همه آنها صرف هزینههای زندگی میشود.
نمیدانم؛ رفت ولی خوب نشد.
اگر بروم، دیگر نمیشود کار کرد.
از اسلامشهر هر روز میآیی سیدخندان؟
نه!
چه تفریحی دوست داری؟
مردم جوراب بیشتر خرید میکنند.
نه.
دلسوزی دارند و مهربان هستند.
هر روز نه؛ امروز ولی آمدیم.
چه ساعتهایی میآیید اینجا؟
میتوانی بخری؟
داشتم این را نگاه میکردم (اشاره میکند به هلیکوپتر کنترلی!)
بله؛ خواهرم آن طرف پارک است.
معلم بشوم.
بله، موبایل دارم.
چرا؟
تا حالا شده کسی مسخرهات کند یا بخواهد آسیبی بزند؟ دزدی چطور؟ شده کسی بخواهد درآمدت را بردارد و ببرد؟
کی برمیگردید خانه؟
اهل کجایی؟
اگر دیر کنی کسی هست که نگرانت شود و زنگ بزند که مثلا تا الان کجا بودهای؟
چند وقت است؟
آرزویم این است معلم شوم

شغل پدر و مادرت چیست؟
دعا کردم خدا بیاید.
کسی مجبورت کرده؟
چند تا بچه هستید؟
دوست داری مدرسه بروی، درس بخوانی؟
بله.
بین ٢٠ تا ٣٠هزار تومان درآمد دارم.
١٠هزار تومان یا ١٢هزار تومان.
خانهتان کجاست؟
چند سال است در ایران زندگی میکنید؟
دوست داری در آینده چه کاره بشوی؟
پدرم دستفروش است و مادرم خانهدار.
پس هنوز خوب نشده.
چرا تصمیم گرفتی فروشندگی کنی؟
خیر، به هیچوجه خجالت نمیکشم. خوشحال هستم از اینکه برای هزینههای زندگی خانواده کار میکنم.
خب مگر مادرت نمیتواند خودش بیرون برود؟
نه که بخوابد، دراز میکشد.
از ٤سالگی رماتیسم گرفتم و سخت بیمار شدم و کمکم قدرت راهرفتن را از دست دادم. از طرفی تأمین هزینههای بیمارستان خیلی زیاد بود. به خاطر همین از همان دوران تا الان از ویلچر استفاده میکنم.
درس خواندهای؟
چند تا بچه هستید؟
جوراب.
بچه چندم هستی؟
کسی تو را مجبور کرده کار کنی؟
چرا جوراب؟
زمین خورد، شکست!
چند بچه هستید؟
نه!
نمیدانم.
ماشین کنترلی؟
هر چقدر دوست داری.
خیر؛ خودم تصمیم گرفتم که کنار پدرم کار کنم؛ از ٧سالگی شروع کردم.
چه چیزی میفروشی؟
دوستش داری؟
جوراب.
بعدازظهرها بیشتر فروش دارم. صبحها کمتر مشتری دارم. معمولا آخر هفته از چهارشنبه تا جمعه بیشتر فروش دارم. معمولا بین ٢٠ تا ٢٥هزار تومان فروش دارم.
شناسنامه ندارم. از طرفی هم پول نداشتیم. اجازه تحصیل ندارم. قانون نمیگذارد.
بله، مادرم همیشه نگران میشود و تماس میگیرد.
اهل افغانستان هستم ولی در روستای قردین شهرستان ساوه به دنیا آمدهام.
٧ بچه هستیم با پدری نابینا و بیکار
چه چیزی میفروشی؟
خیر، خودم تصمیم گرفتم کار کنم.
خیر، خودم خواستم کار کنم.
آخرین دیدگاهها